نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

و ان يكاد

خداوندا دختر عزیزم را فقط به تو میسپارم پروردگارم .خدایا در تمام طول زندگی نگهدارش باش تو بودی که هدیه زیبایت را بمن سپردی کمکم کن به خوبی ازاو نگهداری کنم و شرمنده تو نباشم .

 

روزهایی که گذشتند

الان داشتم فیلمهایی کوچولوی هات رو میدیدم که مال پارسال وسال قبلش بود چه حسرتی خوردم دلم میخواست یه عالمه گریه کنم کی این روزها گذشت کی ... خدایا من اصلا قدر لحظاتی که با دخترم میگذروندم رو ندونستم هیچ وقت در حال زندگی نکردم همیشه یا در گذشته ام یا در آینده دیشب بهت نگاه میکردم چقدر بزرگ شدی داشتم فکر میکردم بیشتر ازت فیلم بگیرم اما اگه همه لحظاتت رو هم ضبط میکردم بازم فایده نداشت تا لمست نکنم و تو بغلم نگیرمت اونی نمیشه که هست ریحانه این لحظه دیگه تکرار نمیشه     ...
24 آذر 1393

محرم

  السلام علیک یا أباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین     پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است. گفتم: که چیست محرم؟با ناله گفت:ماه عزای اشرف اولاد آدم است   ...
5 آبان 1393

اولین سینما - عروسی - عید قربان

به ترتیب تاریخش خاله مرضیه دوست خوب مامان اومده بود شهر ما که البته شهر پدری خودش هم هست دلم خیلی براش تنگ شده بود قرار گذاشتیم هم دیگه رو دیدیم شما هم خیلی دوسش داشتی چون خییییلی مهربونه بعد از ظرش با اصرارت رفتیم کافی شاپ چه علاقه داری خلاصه خیلی خوب بود فردای اون روز هم به اتفاق همسر خاله و دو تا دخترای گلش رفتیم سینما (شهر موشها ) خوب تقریبا اوایل فیلم برات جذاب نبود اما یه دل سیر پفک خوردی تا اینکه فیلم به جاهای حساسش رسید و قسمتی که اسمشو نبر (گربه) اومد شما دیگه جم نخوردی  فکر میکردم بترسی اما اصلا ترس نبود توجه بود خلاصه خیلی خوش گذشت هنوز تیزر های یا تبلیغات تلویزیون رو میبینی یاد خاله مرضیه و سینما میکنی دلمون خی...
17 مهر 1393

روزهایی که مثل برق میگذرد

روزها میگذره  یا فرصت ندارم و یا تنبلی میکنم  ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم الان دیگه 38 ماهه شدی مث اینکه باید یه پست طولانی بزارم از کجا بگم ........ اول یه روز دیگه خونه خاله فاطمه خدا کنه خدا کنه همیشه با هم خوب باشید ما خواهر هام هم بیشتر هم رو ببینیم تو اتاق حلما دکتر شدی شما چه آمپولی هم داری  حلما چه نقششو خوب بازی میکنه الهی فدات بشم دکتر کوچولوی من   یه کاری تو مشهد برای مامان پیش اومد که یه دفعه مجبور شدیم بریم  اتفاقا خیلی هم خوش گذشت و دیدار ها هم تازه شد کلی هم گشتیم به هوای خریدهای مدرسه عمه یاسمین تو  محوطه خونه عمو میلاد یه شب ک...
15 مهر 1393

امید

امید جونم جات خالیه خاله 20روز پیش ما بود شما هم خیلی یادشو میکنی مخصوصا که همش میگفتی من بهش غذا بدم من بخوابونمش بزار روی پای من خلاصه خیلی باهاش بهت خوش گذشت ولی حالا جاش خالیه دلمون تنگ شده براش به قول نیایش امید جیان (جهان) دلم تنگ شده برای خنده هات همگی رفتیم پارک شبنم جای مامان بزرگ هم خالی بود رفتیم تولد عمو مهدی اینجا هم تولد عمو مهدی هست شما در کنار پرند که فکر کنم از دستت ناراحته بخاطر تبلت امید تو تولد عمو مهدی بغل بابا بزرگ تولد نیایش   یادش بخیر بعد از ناهار یه تیکه نور می افتاد روی فرش و امید به دو میرفت سراغش و یه ساعت سعی میکرد بگیرش ...
29 شهريور 1393

مهمون نازمون

رها خانم باعمه شهناز و یاسمن جون اومدن پیش ما خیلی خوش گذشت و خاطرات جالبی برامون رقم خورد عکسهای یادگاریشو برات میزارم خیلی بازی کردید و البته دعوا.... آماده شده بره دد جمعتون جمع شده و فقط خدا میدونه چه کردید بیچاره بابام و خواب بعد از ظهرش یه روز آب بازی که خیلی هم کیف کردید اول نیایش رها هم اومد   و امیر علی هم وارد میشود اینجا قبل از افتادن رها کوچولو از پله ها بود که مامانی با یه حرکت ژانگولری رها رو تو هوا گرفت  خدا خیلی رحم کرد قیافه یاسمن دیدن داشت   جاشون خالی اما رها با کلماتش کلی خاطره گذاشته هنوز هممون میگیم "نی نی نکن " نی ...
26 شهريور 1393

نی نی های تازه وارد

درسته خیلی دیر شد اما نمیشد ازش گذشت دو تا گل خوشگل به جمع ما اضافه شدند با فاصله 16 روز اول سایدا دختر دلبر جون 15 مرداد تو یه روز بی نهایت گرم بدنیا اومد دخترم داره میره دیدن نی نی   هدیه نیایش برای سایدا اصرار داشتی شما هم براش هدیه ببری وخودت انتخاب کردی   سایدا کوچولو تو بیمارستان 7 روزه بعد خونه زنعمو امیر علی اولین بار اینجا گفت نی نی و علی آقا نی نی خاله فاطمه تو همون بیمارستان و همون اتاق (این هم دست حلما هست که از لحظه اول شروع کرده بود)   خواهر و برادر در اولین لحظه های با هم بودن   علی خاله تو دهمین روز زندگیش   ...
25 شهريور 1393

جشن تولد سه سالگی

تولدت رو با 9 روز تاخیر نهم شهریور گرفتیم چون نی نی خاله فاطمه سه روز قبل از تولد شما بدنیا اومده بود و سرمون حسابی شلوغ شده بود گذاشتیم ده روز از تولدعلی کوچولو بگذره تا همه با خیال راحت بیان تولد هر چند اون روزها خیلی کار داشتم و کارهای خونه مامان بزرگ هم گردن من وخاله فرزانه بود نتونستم اون جور که دلم میخواد تدارک تولد ت رو ببینم چون اول قرار بود نی نی و خاله بیان خونه مامان بزرگ و یه دفعه برنامه هامون بهم خورد هر چند تولد خوبی بود مهمتر از همش اینکه خیلی به شما خوش گذشت امسال فقط خانمهای محترم مهمون ما بودند ولی شما که انواع و اقسام مختلف برای مامان میرقصی اصلا برای رقصیدن همکاری نکردی دوست داشتم تو فیلمت باشه که نشد شب قبل...
18 شهريور 1393

نیایش در سه سالی که گذشت

اینها همه عکسهای آتلیه ای شماست سال اول زنگی قند عسل مامان این اولین عکس شماست در ماه اول زندگی دو ماهگی سه ماهگی     چهار ماهگی همزمان شدن چهار ماهگی با ایام محرم چهار ماهگی به مناسبت اولین شب یلدا پنج ماهگی شش ماهگی هفت ماهگی     هشت ماهگی نه ماهگی   ده ماهگی یازده ماهگی   دوازده ماهگی قبل از تولد زنبوری دوازده ماهگی بعد از تولد زنبوری   سال دوم زندگی عزیزترینم         ...
5 شهريور 1393