نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

روزهایی از ماه رمضون که جامونده

1393/5/22 9:06
نویسنده : مامان ریحانه
1,128 بازدید
اشتراک گذاری

شرمنده شرمنده سرم واقعا شلوغ بود و نتونستم به موقع مطالبم رو آماده کنم به ترتیب همه رومیزارم

این عکسها برای روزهای ماه رمضان هست که بخاطر تنبلی مامان جامونده بود و حالا برات به یادگار میزارم دخترم

خونه آقاجون وخانمجون پدر بزرگ و مادر بزرگ مامان که شما خیلی دوست داری خونشون بری افطار دعوت بودیم کلی با حلما و پرند و پریا بازی کردی و کلا شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا که کوثر جون و عمو مهدی رو هم اذیت کردیم چشمک

اینجا دیگه تقریبا همه رفتند شما و پرند

نیایش

بابابزرگ امسال افطاریشون رو بخش کرد و خونه خودشون به کمک مامان بزرگ و عمو احسان (و البته مامانت هم کمی دست بر آتش برد)  یه افطاری خییییییلی خوشمزه پختن دست همه درد نکنه مخصوصا بابابزرگ که همه چیز رو خودش خریداری کرد

دیگه اواخر کشیدن غذا ها هست و بچه ها هم ماااااااااشالله خیللللللی کمک کردند خسته

نیایش

 

نیایش

گفتیم یه گوشه بنشینید تا خدای نکرده خودتون رو نسوزونید

نیایش

اینم ژستهای همیشگیتون تا دوربین رو ببینید ....زیبا

نیا

زیاد نمیتونید با هم کنار بیایید فوقش یه ساعت خنده

نیا

 

نیا

اینجا ساعت 12 شب یه روز از روزهای ماه رمضونه که وقتی داشتیم از جلوی پارک رد میشدیم اینقدر اصرار کردی که مجبور شدیم ببریمت

بستنی میل دارید هر چی میگیم مادر بیا بریم سحر شد خسته ایم اصلاااااااااا سوال

یه کالسکه کنار پارک هست که باید پر گل بشه چه کیفی کردی رفتی توش

 

یه روز خونه مامان بزرگ نیایش و حلما و مهدیس

جیییییییییییییییییییییغ میزنید و میدوئید

چه کیفی میکنید خوش به حالتون

نیا

یاد روزهای بچگی بخیر

نیا

بعد از کلی جیغ و بدو بدو اسخر امیر علی که تو حیاط بابابزرگ بود رو پر از آب کردیم تا یکم آروم بشید

 

نیا

یه افطاری دیگه خونه خاله زهرا

نیایش و فرناز و حلما

نیا

این کوچولوی که دارید پرسش میکنید رزا خواهر فرنازه الهی بگردم چقدر شما دو تا شیطونید

شما خیلی فرناز رو دوست دارید خیلی دختر خوب و خانمی هست بسیار بسیار با بچه ها مهربونه

هر چی عوض داره گله نداره خنده

 

نیا

 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان علی
24 مرداد 93 12:12
خوش به حالشون چه کیفی میکنن یاد بچگیامون افتادم یه زمانی ماتواین حیاط بازی میکردیم اب بازی نصف شب یادته یا تاب بازی سر ظهر .یادش به خیر کاش هنوزم بچه بودیم
مامان ریحانه
پاسخ
دقیقا منم یاد همون روزها افتادم چقدر زود گذشت یادت میاد نصف شب توجای خوابت آب ریختیم قیافت یادم نمیره
مامان الهام
25 مرداد 93 22:33
اولا که نذرتون قبول....به نظر خیلی خووووووووووشمزه میاااااد دوما عکسات یکی از یکی دیگه قشنگتره....مخصوصا اون گروهیا که بچه ها در حاله حرکتند ببوس اون دختر کوچولوتو....اگر منم دعوت کرده بودید!!!! لپای بچتو کبود کرده بودم از بس میکشیدمش
مامان ریحانه
پاسخ
ممنونم الهام جون ان شالله همدیگه رو میبینیم
مامان رها
5 شهریور 93 19:00
وااای چه غذایی بود دلم خواست خوش باشید همیشه
مامان ریحانه
پاسخ
قربونت عزیزم شما که خوشمزه ترش رو میپزید وصف دست پختتونو شنیدم ان شالله دفعه بعد در کنار هم
خاله فرزانه
16 شهریور 93 1:22
وای چه عکسهایی کیف کردم عکسها واقعا پویا و زنده هست و آدم حسش میکنه دلم تنگ شد براتووووووووووونمن میخوام دوباره بیام
مامان ریحانه
پاسخ
ایندفعه خیلی زود رفتی
خاله فرزانه
16 شهریور 93 1:24
وااااااااااااااااااای ریحانه خاطره ای که تعریف کردی .... مردم از خندههههههههههههههههههههه یاد بازی تو اون حیاط بخیر .... دیگه حالا چیزی از اون حیاط نمونده و حتی یه باغچه هم نداره
مامان ریحانه
پاسخ
یادش بخیر