روزهایی از ماه رمضون که جامونده
شرمنده شرمنده سرم واقعا شلوغ بود و نتونستم به موقع مطالبم رو آماده کنم به ترتیب همه رومیزارم
این عکسها برای روزهای ماه رمضان هست که بخاطر تنبلی مامان جامونده بود و حالا برات به یادگار میزارم دخترم
خونه آقاجون وخانمجون پدر بزرگ و مادر بزرگ مامان که شما خیلی دوست داری خونشون بری افطار دعوت بودیم کلی با حلما و پرند و پریا بازی کردی و کلا شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا که کوثر جون و عمو مهدی رو هم اذیت کردیم
اینجا دیگه تقریبا همه رفتند شما و پرند
بابابزرگ امسال افطاریشون رو بخش کرد و خونه خودشون به کمک مامان بزرگ و عمو احسان (و البته مامانت هم کمی دست بر آتش برد) یه افطاری خییییییلی خوشمزه پختن دست همه درد نکنه مخصوصا بابابزرگ که همه چیز رو خودش خریداری کرد
دیگه اواخر کشیدن غذا ها هست و بچه ها هم ماااااااااشالله خیللللللی کمک کردند
گفتیم یه گوشه بنشینید تا خدای نکرده خودتون رو نسوزونید
اینم ژستهای همیشگیتون تا دوربین رو ببینید ....
زیاد نمیتونید با هم کنار بیایید فوقش یه ساعت
اینجا ساعت 12 شب یه روز از روزهای ماه رمضونه که وقتی داشتیم از جلوی پارک رد میشدیم اینقدر اصرار کردی که مجبور شدیم ببریمت
بستنی میل دارید هر چی میگیم مادر بیا بریم سحر شد خسته ایم اصلاااااااااا
یه کالسکه کنار پارک هست که باید پر گل بشه چه کیفی کردی رفتی توش
یه روز خونه مامان بزرگ نیایش و حلما و مهدیس
جیییییییییییییییییییییغ میزنید و میدوئید
چه کیفی میکنید خوش به حالتون
یاد روزهای بچگی بخیر
بعد از کلی جیغ و بدو بدو اسخر امیر علی که تو حیاط بابابزرگ بود رو پر از آب کردیم تا یکم آروم بشید
یه افطاری دیگه خونه خاله زهرا
نیایش و فرناز و حلما
این کوچولوی که دارید پرسش میکنید رزا خواهر فرنازه الهی بگردم چقدر شما دو تا شیطونید
شما خیلی فرناز رو دوست دارید خیلی دختر خوب و خانمی هست بسیار بسیار با بچه ها مهربونه
هر چی عوض داره گله نداره