نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

23 ماهگی

1392/5/12 9:20
نویسنده : مامان ریحانه
638 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ٢٣ماهو ١١روزته  ١٩روز مونده تا دومین سال زندگی قشنگتو بگذرونی

خیلی شیرین زبونی عزیزم  تا جایی که یادم بیاد  برات مینویسم تا برات بمونه اصلا حاضر نیستی  جلوی دوربین برام حرف بزنی ناراحت آخه من چیکار کنم مامانی این روزها میگذره  تند وتند .من همه روزهاتو میخوام همه خاطراتتو گریه

حالا هر چقدر که یادم بیاد مینویسم تا بماند

وقتی بهت میگم نیایش خانم اصلا قبول نمیکنی میگی " من آنم نیستم من نیایشم " وقتی اصرار کنم چنان جیغی میزنی انگار حرف بدی بهت زده باشم

بابا باباجون رو  بابابزرگ ولی   و بابا مامانی رو بابابزرگ حاجی   میگی هر چند بابا بابایی رو هر چند ماه یه بار میبینی اما از عکسها و صحبت تلفنی دیگه کاملا آشنا شدی

مامان مامان رو هم مامان بزرگ سوسن و مامان بابایی رو هم فقط مامان بزرگ صدا میزنی فعلا چون اسمشون برات سخته

هر چند من دوست نداشتم اسم کوچیکشون رو هم بگی اما خودت خیلی اصرار داری

اسم خاله ها عموهاتو خیلی خوشگل میگی

راه میری و میگی "آله فزانه کووووو بیاد اونه ما" (خاله فرزانه کو بیاد خونه ما )

در مورد خاله زهرا هم که داستان داریم "آله ییا و ای ایی(که همون امیر علی باشه ) بییم بادی (بریم بازی )

خاله فاطمه رو بهتر از بقیه ادا میکنی اوایل که تازه صحبت میکردی  تا میگفتم خاله فاطمه میگفتی نه مامان حلما حلما اولین اسمی بود که تکرار کردی

عمو بهروز رو " عمو بیروز " میگی

عمو میلاد رو هم " عمو مییاد "

عمه سمیه هم که خیلی دوسش داری " عمه سممه " شده

و عمه یاسمین هم " عمه ساسی "

زنمو ها رو "‌زمو " میگی  ولی همه رو با اسم کوچیک میشناسی هر چند دیر به دیر میبینی شون

غزاله رو "ازاله " و بهاره " بباره " آرتین اوایل " آنین " بود اما الان شده " آتین " 

خونه ما میشه خونه "مامانی ییانه" (ریحانه ) بابایی هیچ سهمی نداره چشمک

اما ماشین :ماشین بابایی پرویز " ماشین بابا پبیز منه "

کیف و همه لوازم شخصی مامان و بابا و البته خودت تحت حمایت شماست هیچ کس حق نداره از کنارش رد بشه مژه

من عاااااااااااااااااشق دو تا کلمت شدم این چند روز یه آشپز خونه یکی هم روشن

آشپزخونه که شما بهش میگی "آشمقه " وقتی من میگم آشمقه بودی میگی نههههههه آشمقه تا نگم آشپز خونه قبول نمیکنی فهمید ی من خوشم میاد هی تکرار میکنی

بعد هم همیشه شبها با این کلمه روشن کلی میخندیم که شما میگی " شوشن "  منم هی میگم کی سوسن سوسن تو اتاقه بچم حرصش درمیادخنده بلند میگه شوشن نه  شوشن

هر چی یادم اومد برات نوشتم اما همش الان یادم نیست حتما به این پست اضافه میکنم

 

نیایش 

 

نیایش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فرزانه
13 مرداد 92 1:55
کلی حال کردم اینجا کرمان ساعت 2:45 دقیقه
مامان امیر مهدی (سوده)
17 مرداد 92 11:17
سلام عزیزم طاعاتو عباداتت مقبول حق .ماشاالله دختر گلت بزرگ شده عزیزم.من تازه پیام خصوصیتو دیدم به روی چشم عزیزم قربون قلب مهربونت برم الهی.

ممنون سوده جون خيلي لطف داري ولي من با اينكه نديدمت اما لطافت قلبتونو از مطالبتون احساس ميكنم امير مهدي رو ببوس گلم
سولی مامان ادرینا
13 مهر 92 1:38
ای جانمممممممم ماشالله هزار ماشالله چه خانمی شدییییییییی عزیزمم چه تولد قشنگی .. ریحانه جونم دلمون برات تنگ شده .. منم که درگیرر وروجک ..
این دخملی هم چه جیگری شدهه کلی کیف کردم عکساشوو دیدممم ... از راه دور میبوسمششش ایم عسل خانموو ..


ممنون سولی جون منم خییییییییلی دلم تنگ شده براتون