اتفاقات یک و نیم ماه اخیر
دخترم این روزها اتفاقات زیادی افتاده که من برات ثبتش نکردم چون مامان ازاین ترم دوباره برگشته دانشگاه تا ترم آخرش رو هم تموم کنه بعداز ٤ ترم مرخصی که به خاطر گل کوچولوم گرفتم
اولین ومهمترین چیز راه افتادنت بود که یک روز بعد از عروسی خاله زهرا جون راه افتادی و دل مامان و بابا رو شاد کردی اون روز بابابزرگ شمرد و شما ١٧ قدم پشت سر هم راه اومدی همه با هم میشمردن و ناناز مامان تاتی میکرد
دومین موضوع واکسن یک سالگیت بود که خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی فقط موقع واکسن زدن کمی گریه کردی الهی مامان برات بمیره وقتی بعد از گریه هق هق میکنی منو بابایی فقط مونده شروع کنیم به گریه
سومین موضوع هم اضافه شدن یه عضو جدید به خانواده پدری هست که آقا آرتین باشه پسر عمو میلادهم ٧ شهریور به دنیا اومد
یه مسافرت پنج روزه هم رفتیم به خونه بابابزرگ (پدر بابایی ) که خیلی به دخترم خوش گذشت عروسی دختر عمو بابایی هم بود که یکی از دلایل خوش گذشتن هم همین عرسی بود که نازی مامان کلی فر داد و نینیای کرد دخترم بعد از عروسی هم رفت دیدن پسر عموش که یه نی نی کوچولو ناز بود
چند روز پیش هم دخترکم مریض شد اولش فکر کردم داری دندون در میاری ولی بعد ترسیدم وبردمت دکتر و فهمیدم که یه ویرس بد باعث بیمار شدن ولاغر شدن دخترم شده
دکتر هم گفت که حتما باید ویتامیهاتو بخوری که قربونت برم اصلا دوست نداری و من بابایی عزممون رو جمع کردیم که هر جور هست شما ویتامینها رو بخوری ولی خدا رو شکر بدت نمیاد چون عوضشون کردیمو طعم دارشو خریدیم
برای اولین با هم یه آمپول زدی که ویتامین Dبود و حسابی اشکتو درآورد اصلا از اینکه بهت قطره های ویتامین رو بدم خوشم نمیاد ولی چیکار کنم مجبورم
روز پدر بزرگ و مادر بزرگ رو هم خونه خاله زهرا گرفتیم یه کیک از طرف نیایش برای اینکه شاید بتونه کمی از زحمات بابابزرگ و مامان بزرگ رو جبران کنه گرفتیم و رفتیم خونه خاله که همه رو به عنوان اولین مهمونی عروس خانم دعوت کرده بود