نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

اتفاقات یک و نیم ماه اخیر

1391/7/17 11:15
نویسنده : مامان ریحانه
438 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم این روزها اتفاقات زیادی افتاده که من برات ثبتش نکردم چون مامان ازاین ترم دوباره برگشته دانشگاه تا ترم آخرش رو هم تموم کنه بعداز ٤ ترم مرخصی که به خاطر گل کوچولوم گرفتم

اولین ومهمترین چیز راه افتادنت بود که یک روز بعد از عروسی خاله زهرا جون راه افتادی و دل مامان و بابا رو شاد کردی اون روز بابابزرگ شمرد و شما ١٧ قدم پشت سر هم راه اومدی همه با هم میشمردن و ناناز مامان تاتی میکرد ماچ

دومین موضوع واکسن یک سالگیت بود که خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی فقط موقع واکسن زدن کمی گریه کردیگریه الهی مامان برات بمیره وقتی بعد از گریه هق هق میکنی منو بابایی فقط مونده شروع کنیم به گریه نگران

سومین موضوع هم اضافه شدن یه عضو جدید به خانواده پدری هست  که آقا آرتین باشه پسر عمو میلادهم ٧ شهریور به دنیا اومد قلب

یه مسافرت پنج روزه هم رفتیم به خونه بابابزرگ (پدر بابایی ) که خیلی به دخترم خوش گذشت عروسی دختر عمو بابایی هم بود که یکی از دلایل خوش گذشتن هم همین عرسی بود که نازی مامان کلی فر داد و نینیای کرد تشویق دخترم بعد از عروسی هم رفت دیدن پسر عموش که یه نی نی کوچولو ناز بود

چند روز پیش هم دخترکم مریض شد ناراحت اولش فکر کردم داری دندون در میاری ولی بعد ترسیدم وبردمت دکتر و فهمیدم که یه ویرس بد باعث بیمار شدن ولاغر شدن دخترم شده

دکتر هم گفت که حتما باید ویتامیهاتو بخوری که قربونت برم اصلا دوست نداری و من بابایی عزممون رو جمع کردیم که هر جور هست شما ویتامینها رو بخوری ولی خدا رو شکر بدت نمیاد چون عوضشون کردیمو طعم دارشو خریدیم

برای اولین با هم یه آمپول زدی استرسکه ویتامین Dبود و حسابی اشکتو درآورد اصلا از اینکه بهت قطره های ویتامین رو بدم خوشم نمیاد ولی چیکار کنم مجبورم

 روز پدر بزرگ و مادر بزرگ رو هم خونه خاله زهرا گرفتیم یه کیک از طرف نیایش برای اینکه شاید بتونه کمی از زحمات بابابزرگ و مامان بزرگ رو جبران کنه گرفتیم و رفتیم خونه خاله که همه رو به عنوان اولین مهمونی عروس خانم دعوت کرده بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)