روزهای سخت
این رو زها واقعا سخت بود مامان امتحانات میان ترمش شروع شده و دخترم هم تقریبا از اول پاییز مریضه و دل بابایی و مامانی رو خیلی سوزونده الهی مامان برات بمیره اول پاییز سرما خوردی ولی خفیف بود بعد از اون حساسیت به چه خوراکی بود شک دارم ولی فکر کنم روز قبلش با حلما خیلی شکلات خوردی و فرداش تمام بدنت قرمز شد از اون موقع در تحریم شکلات هستی و خدا رو شکر دیگه برات این مشکل پیش نیومده
من هم که بد جور درگیر دانشگاه و سر کار و خونه داری شدم و واقعا خسته ام
بعد از چند روز دوباره مریض شدی تب شدید و بی حالی مامانی فدات بشه دو تا آمپول زدی فرداش دیگه هیچ خبری نبود
و این چند روز بعد از عاشورا که از مسافرت بر گشتیم هم دوباره سرما خوردی اما این دفعه با یه ویروس بد بابایی اول هفته رفت ماموریت و منو و تو رفتیم خونه بابا بزرگ موندیم چند بار بردمت دکتر چون به دارو ها هم حساسیت نشون دادی و بالا میاوردی دکتر بهم گفته بود که با این ویروسی که اومده دیر خوب میشی و اسهال و استفراغ هم میگیری که متاسفانه چند روز پیش بینی دکتر درست دراومده و حسابی لاغر شدی
با کمک بابا با هزار ترفند بهت غذا میدیم تا امروز که خوب نشدی اما خیلی بهتری ان شالله زودتر خوب بشی وقتی مریض میشی کلا قاطی میکنم حالم خوب نیست و استرس تمام وجودم رو میگیره و هر کس از قیافم میفهمه حالم رو