چيزي به تولد گلم نمونده
عزیز مامان ١٠ روزه دیگه به تولدت باقی مونده یاد پارسال این روزها و شبها منو به یه دنیای دیگه میبره چقدر زود گذشت انگار واقعا دیروز بود شبها راحت نمیتونستم بخوابم
هر چند دختر گلم تو تمام بارداری مامان اصلا اذیت نشد سر حال سر حال بودم اما خوب اواخر یکم کمر درد طبیعی هست
بگذریم:
به خدا نمی دونم چطور بگم واقعا نفهمیدم کی گذشت عزیز دل مادر تو کی یکساله شدی یاد روزهایی که تو دل مامان بودی منو به سر شوق میاره یاد لحظه قشنگ به دنیا اومدنت یاد روزها ی اول و ماههای اول .............چی بگم لحظهای که اولین بار نگاهم کردی اولین کلمه ای که گفتی اولین بار که غلطیدی نشستی سینه خیز رفتی وقتي چهار دست و پا رفتي من وخاله چه جيغ و دادي كرديم چه لحظاتي چه روزهايي ديشب با خودم فكر ميكردم اگه دوباره برگردم به اون روزها چيكار ميكنم ..........ديگه نمي زارم گريه كني دل مامان پرپر ميشه وقتي اشكتو ميبينه
حالا بلند میشی و کلی ذوق میکنی دیروز دو قدم به سمت مامان اومدی و من از خوشحالی جیغ زدم و گلم با تعجب به مامانش نگاه میکرد
اينها هم عكس چند روز پيش دختري مامان در حال تلاش براي راه رفتن
خسته شدم مامان