عروسی خاله
این پست با تاخیر نوشته شد
عزیز دلم بالاخره عروسی خاله زهرا هم تموم شد خاله جون نیایش خیلی دوستت داره و حالاکه از خونه بابا بزرگ رفتی تا میگم خاله کجاست دستاشو می چرخونه و دور و برش و نگاه میکنه و میگه نیست مامان بزرگ خیلی دلش گرفته بود چون خاله ته تغاری خونه بابا بزرگ بود و دیگه خونه بابابزرگ خالی میشه (البته با وجود منو تو اون خونه هیچ وقت خالی نیست )مامان بزرگ میگه اگه نیایش هر روز پیشم نبود چیکار میکردم!!!!!!!! نیایشم از موقعی هم که خاله رفته یه شیرین زبونی هایی برای مامان بزرگ و بابابزرگ میکنی که دل همه رو میبری خلاصه عروسی خیلی خوبی بود و به ما خیلی خوش گذشت ولی متاسفانه دخترم یک ساعت بعد از شروع مراسم شروع به گریه کردی و اصلا حاضر نبودی که گریه رو قطع کنی خلاصه با کمک بابایی مراسم رو گذروندیم ولی دخترم یک عکس درست و حسابی نداری
خاله زهرا جون و عمو احسان عزیز ما براتون آرزوی روزهای خوب و خوشبختی میکنیم