پیشرفتهای نیایش
عزیزکم هر روز یه کار جدیدی انجام میدی منو بابایی عاشق شیرین کاریهاتیم
از پنجم مهر که خودت میایی بیرون تو خیابون و راه میری و اصلا هم دلت نمیخواد بغلت کنیم یاد گرفتی که باید چطور بیرون بری کیفت رو میندازی روی دستت (الهی فداااااااااات بشم یه دونه من ) مثل یه خانم شیک و میری کفشتو از رو پلها برمیداری و اصرار که باید بری بیرون
چند روز پیش رو تخت خونه بابا بزرگ خوابیده بودی که مامان بزرگ میاد جلوی در برای کاری میبینه دخترم از روی تخت اومدی پایین از پله ها خونه و پله های راه رو اومدی بیرون دم در هم خوشحال بودیم که خودت بدون افتادن میتونی بیایی بیرون هم از اینکه اگر اتفاقی خدای نکرده برات می افتاد حالمون بد شده بود
خودت به راحتی از پله ها پایین و بالا میری
غذا تو خودت البته با نظارت مامان با چنگال میخوری با قاشق اصلا میونه نداری
موبایلهای همه رو میشناسی البته دستشون دیدی و چند تا رو کنار هم میزاریم و بهت میگیم که ببر مو بایلش رو بده میبری صاف میزاری کف دستشهمین طور دسته کلید و کیف هایی دستی رو که دستمون دیدیه باشی میشناسی امروز کیف بابابزرگ رو کشون کشون میبردی به هیچ کس هم نمیدادی غیر از خودش
دیگه تقریبا همه فامیل رو میشناسی اسمشون رو که میبرم نشونم میدی
کلمه هایی که میگی تا جایی که یادم باشه برات ثبت میکنم
مامان = ماما
بابا= بابا
مامان بزرگ =ماما
بابابزرگ=بابا
حلما =حما
عمه =عما
آیینه =آینه البته چون بسیار بهش علاقه مندی خوب اداش میکنی
غذا =هام نام
سگ و گربه =هاپو
آب=آب
دوغ=آبا
بیرون از خونه =دد
توپ=پوپ
پا=پا
کفش=کش
نه =نه
بله =سرت و تکون میدی و میگی اه
وقتی چیزی رو بخوای و اسمش رو ندونی=اینا
اعضای بدنت رو میشناسی وسایلت و لباسهاتو هم همین طور مثل وقتی بگم برو کیفت یا شلوارت رو بیار خوب میدونی مال شما کدومه
اگه باز هم یادم اومد برات مینویسم قربونت برم عزیز دلم