21 ماهگی
عزیز دلم شیرینم 21 ماهه که مهمون خونه ما شدی می خوام از شیرین کاریهات بگم از بازیهات از اینکه زندگیمونو پر از رنگ کردی
دیگه تقریبا کامل حرف میزنی ولی هنوز بعضی کلمات ور واضح نمیگی اما مفهوم حرفات کاملا معلومه هر جا بریم حتما سلام میکنی بلند میگی سیام
وقتی چیزی رو که میخوای بهت میدم میگی مسی ممنون دلم غش واسه حرف زدنت
تازگی یاد گرفتی اگه از کسی ناراحت بشی میگی دوست ندایییییییییم ادب(بی ادب)
عاشق نای کردنی اونم برای بابا بزرگ حتما هم همه باید نگاهت کنند و دست هم بزنند
قایم باشک هم که دیگه نگو هی میری قایم میشی و صدا میزنی من قایم باید بیایم پیدات کنم اینقدر خوشحال میشی که پیدا شدی قربون اون خندهای از ته دلت برم اگه الکی بخوام پیدات نکنم میدوی جلوم میگی من من مخصوصا این بازی رو با حلما و خاله فاطمه دوست داری
اینقدر اسباب بازی داری اما عاشق ظرفهای تو کابینتی اما مامان بزرگ بهت اجازه میده و شما همه ظرفها رو کف آشپزخونه براش میچینی
میزها رو دستمال میکشی جارو برقی کشیدن که نگو گاهی وقتها با هم سر جارو کشیدن دعوامون میشه هی روشن میکنی دوباره خاموش میکنی واااای
علاقه زیادی به لوازم آرایش داری میگی مامانی کرم لاک چش وقتی هم یه ذره کرم میزنی میگی وااااااااااای ناز
لباسهاتم خودت انتخاب میکنی حالا که دیگه هوا گرم شده باز هم دنبال کت و کلاهتی میخوایم بریم بیرون کت و کلاهتو میخوای حتی اگه هوا گرم باشه
عاشق اون مامان جون بابا جون گفتنتم هر چند بیشتر میگی مامان جون
خلاصه اینقدر خوردنی شدی که میخوام درسته قورتت بدم
چند روز آینده روزهای سختی داریم چون امتحانات مامانی شروع میشه و تو این یه ماه چه بر ما میگذرد خدا میداند