نیایش در 22 ماهگی 2
خاله فرزانه رفت ولی شما هر روز بایییییییید عکسهای اون موقع رو نگاه کنی دیروز چنان گریه ای میکردی که باید عکسهارو ببینم اصلا نمیزاشتی کامپیوتر روشن بشه
دخترم دیگه شیر نمیخوری از ١٦ تیر که خاله رفت تا حالا دیگه شیر نخوردی
لحظه اول خودم خیلی گریه کردم انگار من وابسته تر بودم
خیلی میترسیدم از عکس العملت فکر میکردم با این همه وابستگی خدا نکرده مریض بشی خیلی بهتر از چیزی که فکرشو میکردم برخورد کردی تو این چند وقت فقط دو یا سه بار شبها بیدارشدی وقتی بغلت کردم زود خوابیدی شب اول و دوم باورم نمیشد خودت بخوابی بدون شیر خوردن تو این دو سال اصلا حتی یه شب خودت نرفتی دنبال بالشتت و بخوابی اما حالا احساس میکنم چقدر بزرگ شدی
اما بینهایت بهانه میگیری کمی عصبی شدی گاهی وقتها میشینم باهات گریه میکنم نمیدونم باید چیکار کنم اما این روزها هم میگذره
ماه رمضون شروع شد و مامان بعد از دو سال دوباره روزه میگیره دلم خیلی تنگ شده بود
حالا عکسهایی که از جنگل رفتنت مونده بود
نیایش و حلما در حال آب بازی تو رودخونه
شما اولش خیلی میترسیدی اما وقتی بابابزرگ اومد و بردت توی آب کم کم خوشت اومد و وقتی میخواستیم از آب بیاریمت بیرون با گریه اومدی و چون راضی نمیشدی و هوا هم داشت سرد میشد جمع کردیم و اومدیم خونه
وقتی دیدی بابا بزرگ شلوارشو تا زده
هنوز بعد از ده روز با عکسها و فیلمهاش کلی کیف میکنی