نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

خونه خاله

عزیزکم دخترکم داریم میریم خونه خاله یکی یه دونم داره اولین مسافرت طولانی شو تجربه میکنه داریم از شمال ایران میریم جنوب  جنوب جنوب هم نه میریم کرمان خونه خاله فرزانه هم خیلی دوست دارم در کنار هم سفر بریم هم نگرانم تو راه اذیت بشی قربونت برم هر کلری میکنم که بهت خوش بگذره چون کلی عاشق ماشین سواری و به زبون شیرین خودت** دد ** هستی شما، باباجونی ،مامانی به همراه  خاله فاطمه و حلما و باباش فردا حرکت میکنیم  حتما بعد از برگشتمون خاطراتش رو برای گلکم مینویسم 
13 ارديبهشت 1391

سرما خوردگی

ببخشید عزیزم که اینقدر دیر برات خاطراتت رو مینویسم من و دخی نازم حسابی سرما خورده بودیم الهی قربونت برم اولین بار بود توی عمرت سرما خوردی یه شب خیلی سرفه میکردی دل من و بابایی خیلی کباب شده بود ولی خدا رو شکر خدارو هزار مرتبه شکر زود بهتر شدی اولین بار که بینیت خیس شده بود انگار یه چیز خیلی عجیب رو متوجه شده بودی هم خندم گرفته بود و هم کلی ناراحت دختر گلم بودم دو روزی بی حال بودی  ولی بعد دوباره شدی دختر شیطونک مامان ان شالله هیچ وقت مریضی تو نبینم مامانی ...
13 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

نه ماهگیت مبارک گل خوشبو مامان   دختر گلم امیدم ٨ ماهت  تموم شد اصلا نفهمیدم کی این روزها گذشت روزها ی بسیار شیرین و خوبی رو دارم تجربه میکنم وقتی باردار بودم فکر میکردم بهترین روزهام این روزهاست که امیدوار بودم هیچ وقت از یادم نره روزی که بدنیا اومدی از خدا میخواستم این صحنه ها رو فراموش نکنم یادم میاد وقتی تو خواب میخندیدی یا گریه میکردی چه ذوقی میکردم میگفتم خدا یا این روزها از تمام روزهام شیرین تره هر روز که میگذره شیرین تر میشی گل نازم هر وقت به تو وبه پیشرفتهای هر روزت فکر میکنم به قدرت خداوند مهربون بیشتر و بیشتر پی میبرم اونقدر دقیق و حساب شده بزرگ میشی و رشد میکنی جلو چشمام قد میکشی جوونه میزنی و امیدوارم گل های ...
30 فروردين 1391