نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

دوچرخه

خونه عمو میلاد بودیم و شما دو چرخه آرتین رو کشف کردی و خیلی دوست داشتی ونمیخواستی پایین بیایی  تا جایی که منو بابایی تصمیم گرفتیم برات همین سایز بخریم اما بابایی گفت یکم زود چون الان بگیریم شاید خدایی نکرده اتفاقی برات بیفته که البته برای آرتین افتاد و دوچرخه افتاد روش و من یه لحظه خییییلی ترسیدم اما خدارو شکر اتفاقی نیفتاد و نتیجه اینکه شاید چند ماه دیگه   ...
26 شهريور 1392

روز دخترم

دختر عزیزم پاره تنم روزت مبارک بهترین ها رو برات آرزو میکنم باز هم مثل همیشه رفتیم خونه بابابزرگ و حلما رو هم دعوتش کردیم و یه کیک براتون خریدیم و از بابابزرگ هم هدیه گرفتین اینم کیک کوچولوتونچون شما دو تا عاشششششششششششق شکلاتید   طبق معمول در حال نای هستی     و باز هم مشکل فوت کردن     امیدوارم زندگی تون پر از خاطرات خوب با هم باشه ...
26 شهريور 1392

تولد مشترک

چند روز بعد از تولدت رفتیم خونه بابابزرگ که هم دیداری کرده باشیم و هم یه تولد کوچولوی مشترک با آرتین  براتو ن بگیریم آرتین تولد یکسالگی رو جشن گرفت و نیایش دومین تولد دوسالگی عمو میلاد خونه رو تزیین کرد دو تا کیک خوشگل هم بابابزرگ براتون خرید همه چیز خوب بود و خیلی خوش گدشت   به شما هم خیلی خوش گذشت اینجا همون لباس به قول خودت عروس تور توری مورد علاقت رو پوشیدی   اینم کیکهاتون که خیلی هم خوش مزه بود   اینم شما دو تا که یه صبر نمیکردی ازتون عکس بگیریم     از مامان بزرگ و بابابزرگ خیلی تشکر میکنم که با گرفتم این تولد دخترم رو حسابی خوشحال کردند ...
26 شهريور 1392

تولد دو سالگی توت فرنگی مامان

ببخشید گل مامان اینقدر دیر شد که از تولدت بنویسم بعد از روز تولدت رفتیم مسافرت الان حدود 20روز از تولدت میگذره اما هنوز تو حال و هوای مهمونی تولدت هستی دو سالگیت مبارک گلم خانمم خیلی فرق کردی حرف زدنت -حرکاتت -خواسته هات -محبت کردنت-لجبازیهات -قهر کردنات -همه و همه یه جور دیگه شده تو این 20 روز یه تولد کوچولو خونه بابابزرگ گرفتیم اونجا رو تزیین کردیم خیلی ذوق داشتی تعدادی از فامیل رو هم دعوت کردیم  خیلی بهت خوش گذشت که این از همه چیز مهمتره  از اول شب هر چی گفتیم یکم برقصی اصلااااااا زیر بار نمیرفتی تا اینکه خاله سیما گفت لباسش رو عوض کن شاید راحت نیست  منم لباس سفیدتو که خیلی دوستش داری و بهش میگی (عروس تور توری) برای ت...
25 شهريور 1392

عکاسی با ....

واااای حیفم اومد از ماجرای عکس گرفتنت  برات ننویسم مامان و بابا تصمیم گرفتن برات یه انیمیشن سفارش بدن و حالا بایدیه عکس تمام رخ کامل بدون حرکت  ازت میگرفتن مثل عکسهای پرسنلی فکرشو بکن  عجله هم داشتم می خواستم تا تولدت برسه به دستمون تمام70-80 تا عکسی که گرفتیم و یکی دو تا از تو اونها در اوردیم رو نمیتونم برات بزارم اما چند تاشو برات یادگاری نگه میدارم واقعا نگه داشتن یه جیگر دو ساله یه جا بدون حرکت خییییلی کار سختیه بهت میگفتیم لبخند بزن قهقهه میزدی  گفتیم سر تو بالا بگیر سقف و نگاه میکردی  و حالتهای مختلف تا اینکه برات قصه آقا گرگه رو تعریف کردیم  تا تونستیم نوجهتو...
28 مرداد 1392

احوالات دخترکم

دو روز مونده به تولدت و مامان سرگرم که یه تولد کوچولو برایت بگیره میخوام از کارهات برات بگم چند تا شعر کوتاه رو بلدی بخونی از روی کتاب چیه صدای حیونا چند روز عشقت به بابایی حسابی گل کرده یه دفعه بفلش میکنی یا وقتی میبینی خواب بودی و خونه نیست   چند شب پیش دیدم هی به بابا اشاره میکنی و هی به خودت وقتی پرسیدم چی شده به بابایی میگی بابایی منی مال منی  قربونت برم نمیدونی بابایی چه کیفی کرد عشق اولت بستنیه  بخاطرش از همه چیز میگدری  حتی مامان   چند ماه پیش موقع عوض کردن کانالها تلویزیون هی میگفتی " خوبه نیستا" یعنی رد کنید خوب نیست الان خودت دیگه کانال عوض میکنی وسط فیلم تلویزیون رو خاموش میکنی و حال ما رو...
28 مرداد 1392

23 ماهگی

امروز ٢٣ماهو ١١روزته  ١٩روز مونده تا دومین سال زندگی قشنگتو بگذرونی خیلی شیرین زبونی عزیزم  تا جایی که یادم بیاد  برات مینویسم تا برات بمونه اصلا حاضر نیستی  جلوی دوربین برام حرف بزنی  آخه من چیکار کنم مامانی این روزها میگذره  تند وتند .من همه روزهاتو میخوام همه خاطراتتو حالا هر چقدر که یادم بیاد مینویسم تا بماند وقتی بهت میگم نیایش خانم اصلا قبول نمیکنی میگی " من آنم نیستم من نیایشم " وقتی اصرار کنم چنان جیغی میزنی انگار حرف بدی بهت زده باشم بابا باباجون رو  بابابزرگ ولی   و بابا مامانی رو بابابزرگ حاجی   میگی هر چند بابا بابایی رو هر چند ماه یه بار میبینی اما از عکسها و صحبت...
12 مرداد 1392

تولدت نزدیکه

مامانی تولدت نزدیکه داری هر روز خانم تر میشی هر موقع میگم خانم شدی ان شالله عروس بشی مامان بابابی اینجوری میشه شما هم خیلی دوست داری بهت بگم عروس و زود شروع میکنی به نای کردن قربونت برم  خیلی هم خوشگل میرقصی  یه ماه و سه روز دیگه مونده تا دو سال رو تموم کنی و بری تو سه سال باورم نمیشه کوچولوی من هر چند بابا بخونه ناراحت میشه اما چشم بهم بزنم واقعا عروس شدی   این عکسها رو هم با لباسی که برای تولدت خریدم ازت گرفتم     ...
27 تير 1392

نیایش در 22 ماهگی 2

خاله فرزانه رفت ولی شما هر روز بایییییییید عکسهای اون موقع رو نگاه کنی دیروز چنان گریه ای میکردی که باید عکسهارو ببینم اصلا نمیزاشتی کامپیوتر روشن بشه دخترم دیگه شیر نمیخوری از ١٦ تیر که خاله رفت تا حالا دیگه شیر نخوردی لحظه اول خودم خیلی گریه کردم انگار من وابسته تر بودم خیلی میترسیدم از عکس العملت فکر میکردم با این همه وابستگی خدا نکرده مریض بشی  خیلی بهتر از چیزی که فکرشو میکردم برخورد کردی تو این چند وقت فقط دو یا سه بار شبها بیدارشدی وقتی بغلت کردم زود خوابیدی  شب اول و دوم باورم نمیشد خودت بخوابی بدون شیر خوردن تو این دو سال اصلا حتی یه شب خودت نرفتی دنبال بالشتت و بخوابی اما حالا احساس میکنم چقدر بزرگ شدی ام...
27 تير 1392

نیایش در 22 ماهگی

دخترم این چند روز خاله فرزانه اینجاست و شما تنها نیستی  کلی خوشحالی صبح که از خواب پا میشی با ذوق میگی "بریم خاله فزانه " به بهانه خاله کلی گشتی الهی فدات بشم بیشتر روزو تنهایی البته با مامان بزرگی ما که اینقدر سرگرم زندگی روزمره شدیم زیاد نمیتونیم بیرون یا مسافرت ببریمت حالا با اومدن خاله و شو هر خاله مهربونت یه تنوع حسابی تو روزمرگیت پیدا شده همه عکسهات رو الان ندارم اما اونهایی که الان همراهمه رو برات ثبت میکنم روز اول عکسی که خاله ازت گرفته ماشاللله داری مامان دیگه نمیشه ازت یه عکس گرفت     حلما و نیایش       جنگل به قول دخترم دنگل   نیایش ب...
13 تير 1392