نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

24 خرداد با 20روز تاخیر

  دخترم برای دومین بار با مامان رفتی پای صندوق رای چون دوربینم رو نبرده بودم ازت عکسی نداشتم  اما خاله مامان از شما چند تا عکس گرفته بود که ازشون گرفتم تا برای یادگاری تو وبلاگت بزارم کلی خوشت اومده بود تو این 20 روز هم هر وقت یادت می افته میگی که ما انگشتمون رنگی بوده  میخوای که حتما انگشت تو رو هم رنگی کنم و اونجوری احساس میکنی به جمع بزرگتر ها پیوستی   رای همه رو شما انداختی حوضحه رای گیری هم خلوت بود کیف میکردی برای خودت   تو حیاط مدرسه ای که رای دادیم     اومدیم خونه آقا جون و شما ما رو مجبور کردی انگشتا تونو  با خودکار رنگی کنیم     یه عکس تبلیغاتی ...
13 تير 1392

تولد حلما

١٧ خرداد تولد حلما بود اما عکسها دیر دستم رسید و حالا از تولد برات میگم خاله خیلی زحمت کشیده بود و تولد با تم کیتی برای حلما گرفته بود به دخترم خیییییلی خوش گذشت از روز قبل لباست رو پوشیدی و برای مامان نای کردی میگفتی من عیوس (عروس) اونقدر رقصیدی که اجازه به صاحب تولد نمیدادی  خوشحال کیف میکردی نای میکردی و میگفتی همه دس همه دس همه برات دست میزدن خلاصه اینکه خیلی بهت خوش گذشت اینم عکسهای تولد   قربون نای کردنت     میز خوراکی ها    کیک تولد حلما واااای چقدر سخته از چند تا بچه پر انرژی عکس گرفتن کوچولو ترین مهمونای تولد       ...
9 تير 1392

21 ماهگی

عزیز دلم شیرینم 21 ماهه که مهمون خونه ما شدی می خوام از شیرین کاریهات بگم از بازیهات از اینکه زندگیمونو پر از رنگ کردی دیگه تقریبا کامل حرف میزنی ولی هنوز بعضی کلمات ور واضح نمیگی اما مفهوم حرفات کاملا معلومه هر جا بریم حتما سلام میکنی بلند میگی سیام وقتی چیزی رو که میخوای بهت میدم میگی مسی ممنون  دلم غش واسه حرف زدنت تازگی یاد گرفتی اگه از کسی ناراحت بشی میگی دوست ندایییییییییم ادب(بی ادب) عاشق نای کردنی اونم برای بابا بزرگ حتما هم همه باید نگاهت کنند و دست هم بزنند قایم باشک هم که دیگه نگو هی میری قایم میشی و صدا میزنی من قایم باید بیایم پیدات کنم اینقدر خوشحال میشی که پیدا شدی قربون اون خندهای از ته دلت برم اگه الک...
2 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

    پدرم دوستت دارم   ای پدر بوی شقایق می دهی                                                     عاشقی را یاد عاشق می دهی با تو سبزم، من بهارم، ای پدر                                 &...
2 خرداد 1392

پسر خاله کوچولو ی نیایش

١٤ اردیبهشت ساعت 5 بعد از ظهر خدا یه پسر کوچولوی ریزه میزه بانمک رو به خانواده ما هدیه کرد خدا رو شکر هم خاله زهرا که شما خیییییلی دوسش داری و هم پسر گلمون امیر علی خان سالم و سلامتند  خدا رو شکر نیایش جون مامان هم این نینی رو خیلی دوست داره   و همش میخواد نازش کنه ولی گاهی وقتها از دستت اینطوری میشم اینقدر که میگم مامان نمیخواد بسه یکم بیا عقب ولی خوب سعی میکنیم غیر وقتهایی که مجبوریم اونجا باشیم نی نی و مامانش رو تنها بزاریم  البته گوش شیطون کر هنوز ار حسودی هم خبری نیست خوب اینم یه عکس از کوچولوی ظریف ما که با وزن 3550  و قد 52 بدنیا اومده     ...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر

امروز روز توست ای مهربانترین فرشته خدا بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ مادرم دوستت دارم دوست دارم با تو در باران قدم بزنم و تو را که به زلالی بارانی در کنارم داشته باشم دوست دارم تو را که سرسبز ترین خاطره ذهنم هستی . برای همیشه چون ترانه های کودکی ام زمزمه کنم دوستت دارم این عکس مورد علاقه من در دوران کودکی بود که امروز پیداش کردم دختر عزیزم امروز دومین سالی که رسما مادر شدم و تو در کنارمی و من هم یک مادرم بهترین هدیه دنیا رو تو بمن میدی وقتی که میگی مامانی دوشت دایم ...
11 ارديبهشت 1392

مامان دوست دارم

امروز ١٤ فروردین ٩٢ نیایش من برای اولین بار گفت مامان دوشت دایم و منو دیونه کرد بهترین دوست دارم دنیا رو تو به من گفتی مامان اشکم سرازیر شده بود غافل گیر شدم  تو هم فهمیدی چقدر کیف میکنم تا شب راه میرفتی و میگفتی مامانی دوست دارم بابایی هم طبق معمول میگفت بگو بابایی دوست دارم ولی نیایش یه بار میگفت بابایی دوست دارم و باز جمله خوشگلش رو تکرار میکرد و حال بابایی رو میگرفت  و مامانی کلی میخندید         منو بابایی هم خیییییییلی دوست داریم دختر یکی یه دونه عزیزم ...
15 فروردين 1392

عید92

دخترک عزیزم بالاخره عید 92 هم تموم شد و در کنار تو خیییییلی خوش گذشت نفهمیدم کی تعطیلات تموم شد و دوباره اومدم سر کار امسال عید برای من در کنار تو جور دیگه ای بود چند لحظه بعد از سال تحویل رفتی روی صندلی و در ظرف آجیل رو برداشتی و شروع کردی به تخمه خوردن با اون دندونای کوچولوت چند روز بعد هم هی میگفتی مامان "پسه پسه " منم مونده بودم چی میخوایی تا کشف شد که شما پسته میل دارید قربون آجیل خوردنت برم عزیزم وقتی می رفتیم مهمونی کلی ذوق میکردی مخصوصا که دسته جمعی هم بودیم از این خونه که میخواستیم وارد خونه دیگه بشیم از خوشحالی جیغ میزدی و میگفتی" بووووووی " منو بابا وسر ذوق می آوردی دیگه کاملا میدونی عیدی که میگیری باید بگی "مسی "...
15 فروردين 1392

امروز

امروز هوا خیلی خوبه بهاریه اینجا بهار چند روز زودتر اومده چند لحظه پیش دست مامان بزرگ رو گرفته بودی و میرفتی به قول خودت بسی (بستنی) بخری از دور داشتم نگاهت میکردم که تند تند میدویی با خودم فکر کردم که اگه چند سال پیش این صحنه رو بهم نشون میدادن باور کن در جااز خوشحالی غش میکردم تو خوابم هم نمیدیدم نانازی مثل تو مال من باشه منم هم مشغول خونه تکونی و کارهایی که مونده هستم عمه هم اومده پیش ماوحسابی داره به مامان کمک میکنه تو رو خیلی دوست داره و کلی با هم سرگرمیدو بازی میکنید  امسال عید یه طور دیگه است بزرگتر و شدی معنای عید و مهمونی و عیدی و لذت رو بیشتر میفهمی پارسال هفت ماهه بودی یه کوچولوی نا...
24 اسفند 1391