نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

عید92

1392/1/15 12:41
نویسنده : مامان ریحانه
267 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک عزیزم بالاخره عید 92 هم تموم شد و در کنار تو خیییییلی خوش گذشت نفهمیدم کی تعطیلات تموم شد و دوباره اومدم سر کار

امسال عید برای من در کنار تو جور دیگه ای بود

چند لحظه بعد از سال تحویل رفتی روی صندلی و در ظرف آجیل رو برداشتی و شروع کردی به تخمه خوردن با اون دندونای کوچولوت چند روز بعد هم هی میگفتی مامان "پسه پسه " منم مونده بودم چی میخوایی تا کشف شد که شما پسته میل دارید ماچقربون آجیل خوردنت برم عزیزم

وقتی می رفتیم مهمونی کلی ذوق میکردی مخصوصا که دسته جمعی هم بودیم از این خونه که میخواستیم وارد خونه دیگه بشیم از خوشحالی جیغ میزدی و میگفتی" بووووووی "

منو بابا وسر ذوق می آوردی دیگه کاملا میدونی عیدی که میگیری باید بگی "مسی "

موقع  پذیرایی حتما شما هم باید پیش دستی داشته باشی و از همه چیز هم برداری کلی کیف میکردی که به شما هم تعارف میکردند

وفتی هم که برامون مهمون می اومد که دیگه از خوشحالی هر نوع کاری که بلد بودی انجام میدادی میدوئیدی و جیغ میزدی و مهمونهامون رو با صدای بلند صدا میکردی مخصوصا خاله زهرا که صداش میکنی "ییا" عمو احسان رو هم میگفتی "ایسان" خاله و عموش رو بعدش اگه یادت میاومد میگفتی

عمه سمیه گفتنت که نگو هر کی میبینتت میگه بگو عمه سمیه "عمه سمیمه "قربونت برم

دیگه کامل و واضح مامان بزرگ و بابابزرگ رو صدا میکنی

هر وقت هم تو مهمونی خسته میشدی میاومدی دستمون رو میگرفتی و میگفتی مامان پاشو  بابا پاشو  با اون لحن خوشگل خودت

خلاصه این عید برامون بهترین عید بود در کنار تو منو بابایی بهترین آرزو ها رو برات داریم عزیز دلم

سیزده بدر هم همراه بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله ها و شو هر خاله ها و بابا و مامان عمو احسان رفتیم دشت هوا گرم بود ولی خیییلی خوش گذشت

دخترم در حال بدو بدو    فدات بشم قلبخدایا این لحظه ها هیچ وقت از ذهنم پاک نشه آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)