نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

جشن تولد سه سالگی

تولدت رو با 9 روز تاخیر نهم شهریور گرفتیم چون نی نی خاله فاطمه سه روز قبل از تولد شما بدنیا اومده بود و سرمون حسابی شلوغ شده بود گذاشتیم ده روز از تولدعلی کوچولو بگذره تا همه با خیال راحت بیان تولد هر چند اون روزها خیلی کار داشتم و کارهای خونه مامان بزرگ هم گردن من وخاله فرزانه بود نتونستم اون جور که دلم میخواد تدارک تولد ت رو ببینم چون اول قرار بود نی نی و خاله بیان خونه مامان بزرگ و یه دفعه برنامه هامون بهم خورد هر چند تولد خوبی بود مهمتر از همش اینکه خیلی به شما خوش گذشت امسال فقط خانمهای محترم مهمون ما بودند ولی شما که انواع و اقسام مختلف برای مامان میرقصی اصلا برای رقصیدن همکاری نکردی دوست داشتم تو فیلمت باشه که نشد شب قبل...
18 شهريور 1393

نیایش در سه سالی که گذشت

اینها همه عکسهای آتلیه ای شماست سال اول زنگی قند عسل مامان این اولین عکس شماست در ماه اول زندگی دو ماهگی سه ماهگی     چهار ماهگی همزمان شدن چهار ماهگی با ایام محرم چهار ماهگی به مناسبت اولین شب یلدا پنج ماهگی شش ماهگی هفت ماهگی     هشت ماهگی نه ماهگی   ده ماهگی یازده ماهگی   دوازده ماهگی قبل از تولد زنبوری دوازده ماهگی بعد از تولد زنبوری   سال دوم زندگی عزیزترینم         ...
5 شهريور 1393

تولدت مبارک

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک   تولدت مبارک عزیز دل مادر بی نهایت عاشقتم و دنیا در کنار تو برام  معنای دیگه ای داره   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک   ...
30 مرداد 1393

تعطیلات

تعطیلات عید فطر که برای ما کلا با مرخصی شد پنج روز رو رفتیم خونه بابابزرگ ولی هوا خیییییلی خوب بود خنک ایندفعه حسابی گشتیم روز اول خونه بابابزرگ موندیم و فرداش همراه با با بزرگ و مامان بزرگ رفتیم خونه عمو موسی (عموی بابایی) یه شب اونجا بودیم حال عموی بابایی زیاد خوب نبود و باید حتما بهشون سر میزدیم شب خیلی خوبی بود به شما هم خیلی خوش گذشت فرداش کمی تو شهر درگز  گشتیم و رفیم به سمت شهر کلات آب و هوا بی نهایت پاک  و خوب بود احساس میکردم در شمال هستیم اما هوا بدون ذره ای شرجی در شهر کلات مکانهای تاریخی اون شهر رو دیدیم و همگی رفتیم مشهد خونه عمو میلاد که شما بهشون بینهایت علاقه داری و در کنار عمه ها و زنعمو الهام و البته آرتین...
29 مرداد 1393

فیلم

 علاقه ای زیادی به فیلمهای مربوط به خودت نشون نمیدی قبل از تولدت کلی سیدی کارتون برات خریده بودم اما وقتی برات میزارم چند دقیقه بعد جلوی تلویزیون نیستی امااااااااااااااا فیلمهای بزرگتر ها رو خوب نگاه میکنی هنوز حرف زدنت کامل نشده بود که اسم فیلمها و بازیگراشون رو تکرار میکردی همیشه این شما هستی که ما رو صدا میکنی "مامان بیا شروع شد "  بعضی ها رو هم تا آخر شب بیدار میمونی هر چقدر اصرار میکنیم مامانی برو بخواب میگی نه بزار ببینم چی میشه  آهنگهاشون رو خیلی خوب تشخیص میدی اگه مسابقه بزارین شما اول میشی   اینم یه شب که نمیخوابیدی   شال منم پیچیدی دورت از بس که بابایی کولر رو مستقیم در سر...
26 مرداد 1393

اولین نقاشی

اولین نقاشیت که حالت طبیعی داشت و میشد موضوع رو ازش فهمید تو روزهای آخر ماه رمضون 93 کشیدی من چه ذوقی کردم انگار پیکاسو بهترین تابلوشو بهم هدیه داده اصلا تا حالا مجبور به نقاشی کشیدن نکردمت و سعی نکردم بهت روش کشیدن یاد بدم دوست داشتم آروم خودت یاد بگیری و بکشی این اولین نقاشی بود پاکش کردم وگفتم دوباره بکش و بار سوم درسته که ساده است اما برای من زیباترین نقاشیه ...
24 مرداد 1393

عروس کوچولو

یه روز بعدازظهر جمعه خوابت نمیومد و چون بابا هم میخواست استراحت کنه منو شما رفتیم تو خط عروس بازی من آرایشگر شدم و شما هم عروس کوچولو که عاشق این نقشی چه کیفی کردی میگفتی مامان حالا من عروس شدم نمیخوایی منو ببری آتلیه  این شد که با هم رفتیم آتلیه خونگی و این شد عکسهامون     حالا بعد از کلی عکس گرفتن میگی مامان نمیخوای منو آراهش کنی منکه رژ ندارم عروس نشدم بعد از آرایش فدای اون ادا و اطفارت این عکس هم دیدم تو دوربین هست توحملاتی که برای دین عکسهات میکردی فکر کنم گرفته شده قربون خنده هات برم عزیزم ...
22 مرداد 1393