نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

مسافرت

سه روز وسط خرداد تعطیل بود بابابزرگ هم قصد داشت بره زیارت به ما هم پیشنهاد کرد که با هم بریم هم بریمم خونه بابابزرگ (بابا بابایی ) و هم زیارت کنیم و هم اینکه خاله فرزانه از کرمان اومده بود با خودمون بیاریمش  پیش خودمون با یه تیر چند نشون بزنیم خلاصه خیلی یه دفعه ای تصمیم گرفتیم و حرکت کردیم صبح چهارشنبه پارک جنگلی گلستان موزه حیاط وحش از دیدن این حیونها خیلی خوشت اومده بود       دیگه به نی احتیاج نداری و به راحتی میتونی مایعات رو با بطری  بخوری خونه بابابزرگ ولی یه درخت گیلاس داره پر از میوه دیگه نمیگم چقدر کندی و خوردی   ...
21 خرداد 1393

عکسهای تولد 1000 روزگی

ببخشید گلم با تاخیر عکسهاتو گذاشتم چون عکسها تو دوربین خاله بود و نشد زودتر بزارم چون میخوایم برات تولد بگیریم هزار روزگیت رو فقط در حد شاد بودن وکنار هم بودن و اینکه بدونی ما خیلی به یادت هستیم و یادگاری داشته باشیم گرفتیم و حالا عکسهای هزار روزه من تزیینات که یه روزه و تند و سریع درست کردم نیایش و حلما نیایش و حلما و امیر علی   قربونت برم همیشه درحال عشوه اومدنی اینم کیک و شمعت و خیل یگشتیم تا یه چیز خوشگل تر پیدا کنیم ولی نشد       همیشه خوشبخت و شاد ومهربون وزندگیت پر از موفقیت باشه نفسم   ...
17 خرداد 1393

نیایش 1000 روزه

دختر گلم 1000 روزه شدی باورم نمیشه وقتی بدنیا اومده بودی دوست داشتم برات جشن 1000 روزگی بگیرم با خودم فکر میکردم  اوووووووووووخیلی مونده اما اون روز اومد  و امروز همون روزه بعد از ظهر یه جشن کوچولو برات میگیرم و عکساشو تو پست بعد برات میزارم قربون 1000 روزم برم انشالله سالهای سال سالم وسلامت باشی عزیزم الهی ده هزار نه صد میلیون روزگی تو جشن بگیری ...
27 ارديبهشت 1393

پارک رفتن

دختر گلم دیگه پارک رفتن شروع شد  هوا رو به گرمی میره و بعد عید چند باری پارک رفتی ولی متاسفانه ما فرصت نکردیم زیاد بیرون ببریمت دوروز پیش با امیر علی رفتی پارک خیلی بهت خوش گذشت دو تایی سوار ماشین شارژی شدید امیر کوچولو همچین فرمون محکم گرفته بود شما رو چسبیده بود یه ور ماشین  بعد از اون هم رفتیم خونه خاله زهرا وکلی با امیر علی بازی کردی و خندوندیش چند تا عکس قبل از رفتن به پارک اینجا منتظری تا بابایی بیاد حوصلت سر رفته چون بابا نمیتونست بیاد عصبانی شدی و زدی زیر گریه قربونت برم منم از گریه هات عصبانی شدم و با هات دعوا کردم قهر هستی   قرار شد با خاله سیما بریم خوشحال دویدی جلوی در ...
22 ارديبهشت 1393

تولد امیر علی جون

    امیر علی با کیک خوشگلش 14 اردیبهشت تولد یکسالگی امیر علی بود قربونت برم کی یکساله شدی خاله جونم ؟ از چند روز قبلش منتظر تولد بودی روز تولد هر چقدر ازت خواستم یه لباس راحت بپوشی قبول نکردی  وای که چقدر خود رای شدی  ولی تولد خییییل یهمون خوش گذشت  جای اقوام ودوستانی که نبودند خیییلی خالی بود   همیشه مراقب امیر علی هستی سه تایی در حال رقصیدن هستید سلیقه شما  تو انتخاب لباس همیشه لباس عروس و به قول خودش تور توریه اینجا هم چون مازیار کنار امیر علی نشسته داری حسابی از خجالتش در میایی همه بچه ها مات اینهمه علاقه شما برای نشستن کنار پسر خ...
18 ارديبهشت 1393

نامزدی عمو مهدی

پنج شنبه نامزدی عمو مهدی مهربون و خاله کوثر عزیز بود امیدوارم در کنار هم به خوشی زندگی کنندعمو مهدی یا به قول خودش دایی مهدی پسر خاله مامان هست که همه خیییییلی دوستش داریم و قبل از عید نامزد شد با یه خانم مهربون و که شما خیلی دوستش داری و این هفته یه مراسم نامزدی گرفت که خیییییلی خوش گذشت چند تا عکس از مراسم دخترم و حلما هر دو عاشق لباس عروس  و قرتی بازی حلما و نیایش و مهدیس که نمیدونم چرا اصلا باهاش کنار نمیایی نیایش و پرند دختر خاله کوچولوی مامان و حلما که دیگه باهم خیلی خوب شدید (خدارو شکر گوش شیطون کر ) ...
16 ارديبهشت 1393

الا و بلا همینو میخوام

الا و بلا من همینو میخوام این جمله شما بود وقتی رفتیم کفش عیدتو بخریم هر چی گفتم مامانی این پاشنه داره اذیت میشی قبول نکردی و زدی زیر گریه بابایی هم گفت بخریم خلاصه خریدیم و دخترم کلی ذوق کرده بودی تمام عید پات بود توی خونه و عید دیدنی در نمیاوردی کفش اسپرتهاتم اصلا راضی نمیشدی که بپوشی حالا بیشتر اوقات قایمش میکنم یا میگم خونه مامان بزرگه میترسم کمردرد بگیری یا خدای نکرده بیفتی اما خوب اینم اولین خرید کفش با سلیقه خوشگل دخترم خلی بهت میاد و ناز میشی بووووووووووووووووووووووووووووس           ...
9 ارديبهشت 1393