نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

روزهایی از ماه رمضون که جامونده

شرمنده شرمنده سرم واقعا شلوغ بود و نتونستم به موقع مطالبم رو آماده کنم به ترتیب همه رومیزارم این عکسها برای روزهای ماه رمضان هست که بخاطر تنبلی مامان جامونده بود و حالا برات به یادگار میزارم دخترم خونه آقاجون وخانمجون پدر بزرگ و مادر بزرگ مامان که شما خیلی دوست داری خونشون بری افطار دعوت بودیم کلی با حلما و پرند و پریا بازی کردی و کلا شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا که کوثر جون و عمو مهدی رو هم اذیت کردیم اینجا دیگه تقریبا همه رفتند شما و پرند بابابزرگ امسال افطاریشون رو بخش کرد و خونه خودشون به کمک مامان بزرگ و عمو احسان (و البته مامانت هم کمی دست بر آتش برد)  یه افطاری خییییییلی خوشمزه پختن دست همه...
22 مرداد 1393

یه بعد از ظهر تابستونی دیگه

یه روز گرم تابستونی با خاله زهرا و امیر علی رفتیم باغ ملی تا شما دوباره قطار سوار شی و شاید امیر علی هم بتونه سوار شه که نتونست چون هنوز کوچیکه فقط یه عکس یادگاری با شما گرفت و بعد پا شد ولی شما همش میگفتی امیر علی هم باشه سوار این آقا فیله هم اولین باره که شده من دیگه داره ترسم کم کم میریزه وقتی میبینم بچه های کوچیکتر هم سوار میشن شاید ترس من باعث بشه کمتر بتونی از بازی هات لذت ببری باید درخودم یه تغییراتی بدم امیدوارم همیشه بهت خوش بگذره ...
21 تير 1393

کارها و حرفات

  خیلی دوست داری هر موقع از در خونه میام بیرون کفشامو جفت کنی بدو بدو زودتر میری جلوی در حتی اگه مهمونی باشیم یا یه لحظه بخوام برم تو حیاط  هم یادت نمیره نمیدونم چرا اینقدر علاقه داری ما بهت نگفتیم باید اینکارو بکنی گاهی اوقات جو میگیرتت و کفشهای همه رو میزاری جلوی پاشون دختر خوشگل با ادبم خیلی دوست داری وقتی میرقصی روی سرت پول بریزند چند تا پول که شاباشت کنیم همونو باید 20 بار بریزیم کلی کیف میکنی یکی از بزرگترین علاقه مندیهات تولد گرفتن و آتلیه رفتنه خیلی کوچیک تر بودی که آدرس آتلیه ای که همیشه میرفتی رو خوب بلد بودی همیشه گریه هات رو با همین دو چیز آروم میکنم یا در مورد تولدت حرف میزنم و یا در مورد اینکه ...
21 تير 1393

یه روز خونه خاله فاطمه

یه روز بعد از ظهر رفتیم خونه خاله فاطمه الهی بمیرم برات چقدر لاغر شدی  خواستم یکم حال و هوات عوض بشه حلما بلا میخواست بوست کنه تو هم نمیزاشتی  بمن گفت ازش عکس بگیرم   انگار چه قله ای رو فتح کرده از دست شیطونی هاتون که مخصوصه خودونه اینم ژست های الکی تون قربونت برم اصلا حال نداری بازم دست از شیطونی بر نمیداری یه عکس دو نفره دختر خاله ای ...
19 تير 1393

بالاخره مریضی رفت

  بالاخره این مریضی سمج رفت و فقط چند تا سرفه (به قول نیایش بی ادب ) باقی مونده برای بیماریت 3 تا آمپول زدی خیلی دلم برات سوخت وقتی میگفتی مامان اینجا دکتره ؟   من خیلی از آمپول میترسم درد داره دردم میاد مامان حتما فکر میکردی مامان و بابام چقدر ظالمند این همه التماس میکنم اهمیت نمیدند یا شاید فکر میکردی این یه تنبیهه آخه وقتی اومدیم خونه بهم میگفتی مامان دیگه به حرفت گوش میدم دیگه سرما نمیخورم خدا کنه دیگه هیچ وقت آمپول لعنتی سراغت نیاد مادر کلمات قصار نیایش بانو بهت گفتم مامانی میخوام وقت دکتر بگیرم برات بهم جواب دادی چرا اینقدر وقت دکتر میگیری زنگ بزن وقت تولد برام بگیر ...
19 تير 1393

خرداد 93

خرداد 93 خاله فرزانه پیش ما بود و بخاطر اینکه ایشون خییییییییلی اهل گردش تفریح تشریف دارند ما هم در رکابشون همه جا رفتیم اما از هر جا که رفتیم عکس نداریم اینجا شب نیمه شعبان هست باغ ملی و حسابی هم گشتییییم تا پاسی از شب شام هم مهمون مامان بزرگ بودیم تو پارک الغدیر اینجا هم همون شبه برای اولین بار سوار قطار برقی شدی چرا ؟ چون ما فرصت نمیکنیم زیاد ببریمت بیرون شرمنده رفتیم خونه زنعمو و دلبر جون تا هم خبر نی نی تو دلشو بگیریم و هم وسابل خوشگلشو ببینیم دلبر جون ان شالله به سلامتی نی نی خوشگلتو بغل کنی تولد خاله کوثر خانم عمو مهدی که تازه 18 سالش شد از اون روز خوندن happy birth day to you رو یاد گرف...
16 تير 1393