یه روز که رفتم پارک
خیلی پارک رفتن رو دوست داری اگه از کنارش رد بشیم و شما ببینی یکسره میگی پاک پاک تاپ تاپ و بعدش هم اما هر وقت فرصت بشه و هوا هم خوب باشه میبریمت اینم یه روز زمستونی و با هوای نسبتا خوب در پارک داشتی تاب میخوردی که یه دختر کوچولوی دیگه هم با باباش اومد و کنار شما مشغول تاب خوردن شد وقتی دیدی باباش داره تابش میده شروع کردی به صدا کردن بابایی که بیاد و اون تو رو تاب بده اون موقع بود که دلم برای بچه هایی که بابا ندارن کباب شد چه حالی دارند وقتی بچه های دیگه رو با پدر هاشون میبینند مادرهاشون این موقع چی میکشن به بچه شون چی جواب میدن خدا یا تصورش هم سخته خدای بزرگ سایه پدر و مادر ها رو از سر هیچ بچه ای کم نکن آمین خیلی ذوق کرده ب...
نویسنده :
مامان ریحانه
12:28